ذهنم خیلی مشغوله و تمرکز کردن طبق معمول سخت
هی میخوام بیام بنویسم میبینم بخوام بنویسم باید بشینم از اول کلی توضیح بدم تا یکی که میخونه بفهمه چی به چیه
بیشتر هدفم اینه که ذهنم خالی بشه ولی خب بی احترامی به مخاطبه اگه بخوام خیلی رو هوا بنویسم
ولی حوصلم نمیکشه
یکشنبه بچه ها رو دعوت کردم خونه ام. کلی از خونه و دیزانش تعریف کردن. بهشون گفته بودم اگر میخواین با خودتون د.ر.ین.ک بیارید من اوکی ام ولی هیشکی نیورده بود. نمیدونم واقعا نمیخواستن یا به احترام من این کار رو کردن. فکر میکنم بیشتر دومی.
یه تغییر خیلی بزرگ دادم توی زندگیم. قبلش باخودم هپی نبودم. الان هستم؟؟ راستش نه
یعنی نمیدونم. حس خیلی خوبی نسبت بهش ندارم. عذاب وجدان دارم. حس میکنم خدا دوست نداره. از طرفی شبای قدر خیلی از خدا خواستم که کمکم کنه تصمیم درست بگیرم و خیلی هم گریه کردم. بهش هم گفتم که اگر تصمیمم رو عملی کردم از سر دشمنی
ادامه مطلب
خدایا همونطور که خیلی از ناممکن های زندگی من رو که هیچ وقت فکر نمیکردم حل بشه رو حل کردی
یه مدلی که بهم ثابت شد فقط و فقط کار خودت بوده
همونطوری و بلکه خیلی هم بهتر دغدغه این روزهای من رو حل کن
خدایا همه چی رو به خودت سپردم
امروز خوندم گه گاهی باید همه چی رو رها کنیم و از سر راه تو بریم کنار
اچازه بدیم تو کارت رو بکنی
خدایا من از تو گم نگرفتم و کم ندیدم که حالا به کم از تو راضی و قانع باشم
32 سال با من اینطوری رفتار کردی
چطور باور کنم الان که بیشتر از هر زمانی که بهت احتیاج دارم و منتظرم که دستت بیاد وسط رهام کرده باشی و کاری نکنی
خدایا شکرت که هستی و حواست بهم هست. تا وقتی هستی نگران هیچی نیستم مطمنم که همه چی رو بهترین تحو ممکن درست میکنی
ادامه مطلب
دیروز از این پسره که باهاش کار میکنم خواستم یه کاری برام انجام بده. کار خاصی هم نبود صرفا چون اپ ادیت داره و اپش پولی هست و من ندارم. کاری که 5 دقیقه هم طول نمیکشه
لعنتی جواب داده که خودت باید انجام بدی این کارا رو و حالا این سری من انجام میدم. جدیدا خیلی پررو شده. از زیر همه چی در میره و یه جورایی سمبل میکنه.
از یه طرف ساپورتش رو کم کرده از یه طرف به تخریب کردن هاش ادامه میده. قبلا که در برابرش کوتاه میومدم به خاطر این بود که انصافا کمک میکرد. الان بخواد کمک نکنه و تخریب هم بکنه که نمیشه. این سری بخواد باهام بد حرف یزنه بهش تذکر میدم که داری با بی ادبی با من حرف میزنی. خودشم میدونه که اینجا ممکلت خودم و خودش نیس که بخواد هر طوری دلش میخواد حرف بزنه. شکر خدا اینجا هیچی نداشته باشه یه چیز داره اونم این که به زن خیلی اهمیت میدن و کلا یه جورایی به نظر من دختر اینجا جنس اوله
بخواد بد حرف بز
ادامه مطلب
تعطیلاته
ساعت از 10 شب گذشته
وایسادم منتظر اتوبوس هوا سرده ولی نه خیلی
یه سرمای لذتبخش
خسته ام
بند بند وجودم درد میکنه کمرم درد میکنه. نگران اینم که کارم خوب پیش نره. کار ریسرچم
به این فکر میکنم که فردا چی بپوشم
به خونه فکر میکنم که به هم ریخته اس. ظرف فسنجون دستمه. به این فکر میکنم که برم خونه رو مرتب کنم و فردا غذای مدل دوم رو درست کنم
به این فکر میکنم که حتما اون چقدر الان ذوق داره
خوابم میاد
پ ن : بی تفاوت شدم ولی به این معنی نیست که دوست نداشته باشم دلش برام تنگ شده باشه. اگر میدونست چقدر چیزا عوض شده با کله بر میگشت. اگه میدونست برگشتنش چقد متفاوت با قبل خواهد بود با کله بر میگشت. کاش اینا رو میفمید کاش اینا رو میدونست کاش درک میکرد. کاش کینه و غرورش و لجبازیش یه درجه از عشق و محبت براش کمرنگ تر بود. کاش به حرف دلش گوش میکرد...
ادامه مطلب
ساعت نزدیک 3! از صبح فقط یا خواب بودم یا رفتم حموم یا خونه رو یه دستی کشیدم یا ناهار درست کردم یا تلفن حرف زدم
تازه پاشدم اومدم لب!
کشمکش های درونیم هنوز ادامه داره. در مورد اون پستی که این اواخر گذاشتم. باورم نمیشه که نمیتونم تصمیم قاطعانه بگیرم. خیلی خیلی موقعیت سختیه. هنوز دل دل میکنم. تقریبا 2-3 روز امتحان کردم شرایط جدید رو ولی اصلا نتونستم باهاش اوکی باشم. در یک لحظه بهترین حس رو داشتم در لحظه بعدیش بدترین حس دنیا. حس گناه ولم نمیکنه. حس از چشم خدا افتادن. حس ترس. میدونم اینا شاید زاییده تفکرات خودم باشه و اصلا درست نباشه ولی فکر میکنم امادگی این تغییر رو الان ندارم. حس میکنم در همین حد نصف و نیمه فعلا بیشتر نمیکشم. هرچند اینم خودش برام دوگانگی ایجاد میکنه. ذهنیت بد برای آدمای دیگه ایجاد میکنه. ولی چی کار کنم انگار نمیتونم. دلم میخواد بیشتر به خودم فرصت بدم و یهو یه کاری نکنم که دی
ادامه مطلب
خدایا خانواده ام رو به تو سپردم
مردم ایران رو به تو سپردم
خدایا سلامتیشون رو از تو میخوام
خدایا سلامتی خانواده ام و طول عمر باعزتشونرو از تو میخوام
خدایا در پناه خودت حفظشون کن
امین یا رب العالمین
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پ ن: بچه ها کامنتهاتون رو جواب میدم بعدا الان اصلا حالم خوب نیست.
ادامه مطلب
انقد کار دارم که گ گیجه گرفتم ( gogije)
سرم درد میکنه. میگرن کوفتی هی تو سرم سوک سوک میکنه. دیروز و پریروزم کلا به استرس گذشت. همش رو مبل افتاده بودم و سایت های خبری رو بالا پایین میکردم. خدایا خودت رحم کن
سر یه داستانی ممکنه دپارتمان کل پول تی ای رو این ترم بهمون نده. تقریبا یک سومش رو بده. خیلی نگرانم. خدا کنه همه اش رو بده. خدایا خواهش میکنم پولم رو تمام و کمال این ترم دریافت کنم خدایا خواهش میکنم...
نون همین الان پیام داد. نمیدونم چرا ول نمیکنه. بابا دختر خوب نمیخوام باهات در تماس باشم عزیزم بکش بیرون از من. بی احترامی رو خیلی وقته دیگه بر نمیتابم! هی قوربون صدقه میری که چی؟؟ تو نمونه ی واقعیه یه دوست غیر واقعی هستی. آخر هفته از استرس و حال بدی داشتم میمردم ولی بهت پیام ندادم زنگ هم نزدم چون نمیخوامت دیگه واقعا نمیخوام.
هنوز کامنتای پست قبلی رو جواب ندادم. به جندتاتون رمز دادم ولی فقط
ادامه مطلب
برا ریپورت فردا اصلا آماده نیستم. کل ویکند رو باید بذارم امتحان تصحیح کنم بنابراین وقتی برای استادم باقی نمیمونه به جز امروز و فردا. امروز باید یه چیزی بنویسم بدم به این پسره. تازه خرید هم داشتم میخواستم برم انجام بدم امروز. امیدوارم برسم به همه کارام. شاید یه 2 ساعت وقت بذارم برا خرید بعدش دوباره برگردم آفیس. نمیدونم.
دیروز خیلی زود رفتم خونه و طبق معمول پشیمون شدم که چرا انقدر زود رفتم. نه کار کردم نه تفریح. خیلی احساس بدی داشتم
قبلش پیام داده بودم به این دختره که وسایلش دستم بود ببینم کجاس امانتیاش رو بدم. اسم دختره رو میذارم "نچسب". نگفت که اون یکی دوست مشترکون (اسمش رو میذارم:فرفری) رو دعوت کرده خونه اش و اینا. فرداش استوری گذاشت دیدم. نمیدونم چرا حساس شدم حتی نسبت به یه همجین چیزای بی اهمیتی. خب یکی, یکی دیگه رو دعوت کرده. صرف اینکه جفتشون دوست های تقریبا صمیمیم هستن که قرار نیست م
ادامه مطلب